باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم ،می شود آرام تلقین می کنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و برنمی گردی همین
خود را برای درک این، صد بار تحسین می کنم
از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند، این می کنم آن می کنم
خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قد نقل یک خواب رنگین می کنم
این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم
نه اسب،نه باران،نه مرد،تنهاییم و این دائمیست
اسب حقیقت را خودم با این نشان زین می کنم
یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی،نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
مریم حیدرزاده
[ دوشنبه 91/6/6 ] [ 2:29 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]