خدای عزیزم!
از اینکه بابای نازمو بردی پیشت تاازش خوب مواظبت کنی ازت ممنونم
فقط گاهی بهش اجازه بده به منم سر بزنه
آخه منم دلتنگش میشم
مهرنوش
خدای عزیز!
شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده.
لاری
خدای عزیز!
شرط میبندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچین کاری کنم.
نان
خدای عزیز!
در مدرسه به ما گفتهاند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام میدهد؟
جین
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟
لوسی
خدای عزیز!
این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولینگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟
آنیتا
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً میخواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟
نورما
خدای عزیز!
چه کسی دور کشورها خط میکشد؟
جان
خدای عزیز!
من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟
نیل
خدای عزیز!
آیا تو واقعاً منظورت این بوده که « نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار میکنند؟ » اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.
دارلا
خدای عزیز!
بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.
جویس
خدای عزیز!
وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی درباره ات گفت که از آدمها انتظار نمیرود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمه ای نزنی.
دوست تو (اما نمیخواهم اسمم رو بگم)
خدای عزیز!
لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی درباره اش پرس و جو کنی.
بروس
خدای عزیز!
برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادیها! ها!
دنی
خدای عزیز!
من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.
تام
خدای عزیز!
فکر میکنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.
روث
خدای عزیز!
من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم.
الیوت
خدای عزیز!
از هم? کسانی که برای تو کار میکنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم.
راب
خدای عزیز!
من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم.
با عشق کریس
خدای عزیز!
ما خوانده ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دینی یکشنبه ها به ما گفتند تو این کار رو کردی. بنابراین شرط میبندم او فکر تو را دزدیده.
با احترام دونا
خدای عزیز!
آدمهای بد به نوح خندیدند « تو احمقی چون روی زمین خشک کشتی میسازی » اما اون زرنگ بود. چون تو رو فراموش نکرد. من هم اگر جای اون بودم همین کارو میکردم.
ادی
خدای عزیز!
لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه میکنم.
دین
خدای عزیز!
فکر نمیکنم هیچ کس میتوانست خدایی بهتر از تو باشد. میخوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمیزنم.
چارلز
[ چهارشنبه 91/7/12 ] [ 12:48 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
اگر دخترها جاهایی برن که نمیرن......
مثلا اگر دخترها هم برن سربازی چی میشه؟ ....
قضیه فرار از سربازی به کل منتفی میشه و همه (پسرها) می خوان برن سربازی ... حتی اونهایی هم که قبلا رفتن می خوان دوباره برن!!
غذای پادگان ها نسبت به گذشته خیلی بهتر میشه ( دخترها می خوان هنرهاشون را نشون بدن)
هیچ کس دیگه دنبال معافیت نمیره همه می خوان بیان سربازی !
اضافه خدمت برداشته میشه ... کارایی که قبلا باعث اضافه خدمت می شده حالا باعث کاهش خدمت میشه
ازدواج دانشجویی توی دانشگاه کم میشه و ازدواج در پادگان و عشق من هم دوره ای من مد میشه !
فرهنگ عمومی پادگان افزایش پیدا می کنه .... دیگه سربازها فحش رکیک به هم نمیدن از شوخی های شهرستانی(!!) هم خبری نیست(بخاطر حضور بانوان)
حمام و سرویس های پادگان ها بالاخره روی بهداشت رو هم می بینن
دیگه رژه ها در پادگان درست انجام میشه .... چون دخترها را میذارن صف اول
خاموشی از 9شب به 12.5 - 1شب میرسه
همیشه می تونی یکی را پیدا کنی که پوتین و جورابات را بشوره
خدمت سربازی از 2سال به 6ماه کاهش پیدا می کنه ... اگه خواستی میتونی اصلا نری ... چون تا 15سال بعدش سرباز نمی خوان از بس داوطلب هست
بعد از 6ماه که از سربازی بر می گردی اندازه 6سال خاطره داری !
[ چهارشنبه 91/7/12 ] [ 12:44 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
عبدالحسین کلهرنیا گلکار فردی است که کتاب اول ابتدایی خود را حدود هفتاد سال حفظ و نگهداری کرده است. کلهرنیا بیش از سی سال در مدرسههای استان کرمانشاه به عنوان معلم هنر سعی کرده نظم را در زندگی دانشآموزان نهادینه کند و امروز میتوان از او به عنوان یکی از دانشآموزان منظم هفت دهه گذشته نام برد.
استفاده از کتاب یادشده به سالهای دهه 1320 مربوط میشود و نوع خط بهکاربردهشده در آن، به صورت نستعلیق و نسخ است.
او با اشاره به انتقادی که در همان سنین کودکی به یکی از درسهای این کتاب داشته است، میگوید: «درس “آذر و شخص کور” همیشه سؤالی آزاردهنده در ذهن من به وجود میآورد که چرا نویسنده این کتاب ارزشمند، آن فرد نابینا را مرد کور خطاب میکند؟ چون من همیشه از واژه کور متنفر بودم که اصلاً چرا انسان به خاطر معلولیت باید تا آخر عمر احساس ذلت کند و همیشه دوست داشتم که آدم علیل هرگز ذلیل نباشد.
نگهدارنده این کتاب قصد فروش آن را ندارد؛ مگر اینکه در مراکز فرهنگی خاص مورد بازدید عموم قرار گیرد.
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 8:3 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد , او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. |
|
داستان کوتاه: مترسک | |
از مترسکی سوال کردم :
|
|
بیل گیتس در رستوران | |
بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد پیشخدمت ناراحت شد |
|
5 داستان کوتاه و خواندنی از بهلول | |
زبید خاتون و بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
حکایت بهلول و جنید بغدادی شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او، شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟ عرض کرد اول بسمالله میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم بسمالله میگویم و در اول و آخر دست میشویم... بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روانه شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن میگویی؟ عرض کرد سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه میخوابی؟ عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیهالسلام) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز. بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است. اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد. بهلول و بوی غذا یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ بهلول و تقسیم پول میان نیازمندان روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که بین فقرا و نیازمندان قسمت کند. بهلول وجه را گرفت و لحظه ای بعد آنرا به خلیفه بازگرداند. بهلول و تقسیم عادلانه
|
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 8:3 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
[ سه شنبه 91/7/11 ] [ 7:38 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
?
سفرنامه دبی
بعد از گشت و گذار فراوان در سایتهای مختلف و کسب اطلاعات لازم از خدمات و قیمتهای پروازها و هتلها وبا نیم نگاهی به جیب مبارک با مراجعه به یک آژانس مسافرتی و تحویل مدارک(پاسپورت و عکس) و تعریف بازه زمانی مورد نظر،انجام امور بعدی را به آژانس سپرده و با هماهنگی که با ایشان داشتم بالاخره تور 3شب دبی با پرواز ماهان رفت 19.30شنبه19نوامبرو برگشت 23.20 سه شنبه 22نوامبر2011 و هتل(H.B) 3 ستاره(sun & sand)انتخاب شد. چون از شهرستان دو ساعتی تا فرودگاه امام فاصله داشتیم و می خواستیم یکی دو ساعت قبل از پرواز در سالن فرودگاه حاضر باشیم ساعت 15 سوت شروع مسافرت به صدا در آمد و با حضوری به موقع در فرودگاه و انجام تشریفات لازم راس ساعت مقرر سوار هواپیما شدیم و تهران را به مقصد دبی ترک کردیم و با پروازی خوب و راحت وبا پذیرایی خوب هواپیمایی ماهان و بعد از گذشت حدودیک ساعت و چهل دقیقه در فرودگاه 50ساله دبی به زمین نشستیم.خروج از آسمان ایران و گذر از هوای سرد و زمستانی آن و ورود به هوای گرم و مطبوع دبی در آن فصل سال تنها دلیل ما برای خروج لباسهای زمستانی مان بود.
از راه تونلی طویل وارد بزرگترین فرودگاه خاورمیانه از نظر تعداد پروازو دوازدهمین فرودگاه جهان از لحاظ شمار مسافر شدیم. سیستم ورود به فرودگاه تا خروج آن طوری طراحی شده بود که مسافران بتوانند در حین طی مسیر بخش های مختلف آن را ببینندو از تماشای رنگ های شاد و متنوع به کار رفته در آن و تابلوهای تبلیغاتی زیبا و مدرن و فروشگاه های شیک و لوکس (که برای مسافران خروجی قابل دسترس است)و ساخت مدرن آن لذت ببرند.
حضور تعداد انبوهی از مسافران با ملیتها و رنگها و لباسهای متنوع در پشت باجه های زیاد کنترل پاسپورت برای همه ما تازگی داشت.با اشتباهی که مرتکب شدیم و در ابتدا به صف های چشم نگاری که در آخر سالن مخصوص مسافران ایرانی و دیگر کشورهای آسیایی بود نرفتیم حدود یک ساعتی وقت را ازدست دادیم واین باعث شد تاخیر زیادی در خروج از فرودگاه داشته باشیم و سرویس هتل را ازدست داده و با تاکسی خود را به هتل رساندیم. لازم به ذکر است تاکسی های کرم رنگی که در خیابانهای دبی تردد می کنندشاید بهترین وسیله برای جابه جایی توریست ها باشند چرا که اتوبوس ها ،مترو و قطار برای حمل و نقل بین مناطق مسکونی و مسیرهای طولانی استفاده می شوند و تا بخواهی مسیر ها و ایستگاهها را شناسایی کنی مدت کوتاه سفر تمام شده است. البته برای گروه چهار نفره ما به دلیل تقسیم مبلغ کرایه تاکسی مقرون به صرفه بود.
شب از نیمه گذشته بود که خسته و کوفته به هتل رسیدیم( که علیرغم اختلاف نیم ساعته ساعت تهران و دبی تاخیر زیادی داشتیم )که خوشبختانه زود پذیرش شده وبه اتاقهایمان راهنمایی شدیم..
صبح روز اول در رستوران هتل از ما با صبحانه ای کامل و فراتر از انتظار ما از یک هتل سه ستاره شامل انواع نان،آب میوه،چای،قهوه،مرباجات،عسل،سوسیس و کالباس،لبنیات،تخم مرغ و...پذیرایی شد.سپس در لابی معمولی هتل با لیدر تور ملاقات کردیم که او ضمن توضیح پیرامون قوانین داخلی هتل مانند ساعت سرو صبحانه و نهار،نحوه استفاده از سرویس های هتل جهت مراکز خرید و ساحل دریا و...لیستی از تورهایی که ما می توانستیم با پرداخت هزینه از آنها استفاده کنیم به ما ارائه کرد که همانجا با مشورت لیدر و دوستان و با اطلاعاتی که از قبل از گردشگری دبی از طریق سایتهای مختلف مخصوصا سایت lastsecendپیدا کرده بودم برای سه روز اقامت مان در دبی برنامه ریزی کردم.
نیم روز اول را با گشت و گذار و خرید در سیتی سنتر و دی تودی ویک فروشگاه دیگر که نزدیک هتل بود سپری کردیم.مرکز دیره سیتی سنتر مکان مناسبی برای احساس چند ملیتی بودن دبی است و دارای سه طبقه شامل انواع کامل فروشگاه هاست و اغلب مارک های معروف مانند gapو adidasو river islandرا در خود جای داده است. روبروی سیتی سنتر یکی از شعبه های دی تو دی قرار دارد که اغلب ایرانی ها از آنجا خرید می کنند و تنوع کالا و قیمت ها نسبتا مناسب است.
در بازگشت از خرید تنی به آب استخرو سونای موجود در پشت بام هتل زدیم و بعد از صرف نهار که به صورت بوفه و ترکیب کاملی از پیش غذا،غذای اصلی و دسر و سالاد بود مدت کوتاهی در اتاقهای نسبتا تمیز هتل استراحت کردیم و با تلفن لیدر تور برای شرکت در تور گشت شهربه لابی هتل رفتیم .این تور برای هر نفر حدود 25 دلار هزینه داشت.اولین مقصد ما بلوار های سرسبز اطراف کاخ شیخ دبی بودکه حضور تعداد زیادی طاووس که آزادانه در حال چریدن بودند توجه همه را به خود جلب کرداما این سوال که چرا همه تورها را به آنجا می بردند بی جواب ماند!
بعد از مدتی سرگرم شدن با طاووس ها و عکس گرفتن از آنها به طرف شهر جمیرا حرکت کردیم.قدم زدن در پیچ و خم های بازار سنتی عربها،وگذر از کنار بادگیرهای سنتی که آدمی را تا گذشته دبی می بردو نظاره آنهایی که در خور به آرامی با قایقهای سنتی در حال حرکت بودند و نظاره برج العرب،شاهکار معماری عصر مدرن، در کنار غروب دل انگیز خورشید از دستاوردهای این بخش از گشت شهری بود.
مقصد بعدی مرکز خرید ابن بطوطه بود که ساختمان آن به شش قسمت تقسیم شده و هر قسمت بیانگر فرهنگ و تمدن یکی از تمدن های کهن چین،هند،مصر،تونس،اندلس و ایران است ودر هر قسمت فروشگاه های فراوانی وجود دارد.نام این مرکز خرید از محقق عرب قرن 14 گرفته شده که 29 سال عمر خود را صرف سفر در سرتاسر خاورمیانه کرده است.
تماشای برج خلیفه بلند ترین ساختمان دنیا با 160 طبقه و828متر ارتفاع مرحله بعدی گشت بود که قدرت و اقتدار آدمی را اثبات میکرد و تماشای برنامه هر نیم ساعت یکبار رقص فواره ها در آبهای اطراف این برج و در کنار مرکز خرید امارات جمعیت زیادی را که به تماشا ایستاده بودند به تشویق و تحسین وا می داشت.
علیرغم خستگیهای فراوانی که در ساقهای پایمان موج میزد قدم زدن در مرکز خرید امارات و تماشای آکواریوم کم نظیرو پیست اسکی سرپوشیده و فروشگاه های متنوع و رنگارنگ موجود در آن را از دست ندادیم و بالاخره تور گشت شهر با صرف شام در یک رستوران ایرانی به همراه موسیقی زنده به پایان رسید.
صبح روز دوم(از ساعت 11به بعد)به پارک آبی Wild Wadi(دره وحشی)اختصاص یافت. این مجموعه در بیش از 12 آکر در کنار هتل جمیرا و برج العرب واقع شده و دارای 23 سواری آبی و جاذبه هایی مناسب کلیه سنین و سطوح شجاعت است . ورودی برای هرنفر فکر می کنم 150 درهم امارات بود.عصر همان روز به گشت و گذار در خیابانها و بازارهای تودرتو و سنتی میدان جمال عبدالناصر،بازار طلا و ادویه ،بازار مرشدو... در همان اطراف گذشت که خاطرات دوستانم را که سالهای خیلی قبل از دبی دیدن کرده بودند وآن را برای من تعریف کرده بودند یاداوری می کرد.
و شب در تور کشتی ( باهزینه 25 دلار) سوار بر قایقی بزرگ که با چراغهای زیبایی مزین شده بود به همراه موسیقی زنده و شادمانی هموطنان، صرف شام درعرشه کشتی و روی آبهای نیلگون خلیج فارس را تجربه کردیم.
صبح روز سوم بوسیله سرویس رایگان هتل به پارک ساحلی الممزار رفتیم. این پارک با فضای آزاد چمن و انبوهی از گیاهان مکان مناسبی برای تفریح است و دارای یک آمفی تاتر بزرگ و منطقه ای برای پیک نیک و زمین بازی کودکان و ساحلی شنی و تمیز برای شنا و اتاقهای رختکن همراه با دوش آب شیرین با ورودی 5درهم برای هر نفر میباشد.در آن فصل سال که درشهرخودمان شاهد هوای سرد بودیم شنا در آبهای خلیج فارس و حمام آفتاب در ساحل، خالی از لطف نبود.
بعد از ساعت 12 بود که به هتل رسیدیم و سریع نسبت به تحویل اتاق ها اقدام کردیم چرا که عدم تحویل اتاق در ساعت CHECK OUT منجر به پرداخت هزینه یک شب اضافی به هتل میشد. وسایل و چمدانهایمان را تحویل امانتداری هتل داده و بعد از صرف نهار ساعاتی را که تا قبل از اعزام به فرودگاه وقت داشتیم به گشت و گذار در سطح شهر ، کنار خور و چند فروشگاه پرداختیم. باغ وحش پارک ساحلی جمیرا، پیست اسکی، تور صحرا ،تور بالن سواری و مراکز خرید متنوع از قبیل برجومان،فستیوال سیتی،وافی و ...از دیگر برنامه هایی بود که در دبی می توانستیم داشته باشیم اما مگر می توانستیم در این مدت اقامت کوتاه دردبی همه آنها را تجربه کنیم.
بالاخره زمان بازگشت فرا رسیدو با سرویس رایگان هتل به فرودگاه دبی رفته و با تشریفاتی به مراتب کمتر از زمان ورود مقدمات پرواز انجام شد .قبل از سوار شدن هواپیما ساعتی را که وقت داشتیم در Free Shop فرودگاه دبی که مجموعه ای کم نظیر از فرشگاه های مختلف لوازم صوتی تصویری ، موبایل ،نوشیدنی ها ، مواد غذایی و ... بود به گشت و گذار و خرید مشغول شدیم. دست آخر هم با پروازی به موقع و راحت در فرودگاه امام به زمین نشستیم.
منبع: لست سکند
[ شنبه 91/7/8 ] [ 11:27 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
امام رضا (ع) فرمودند:
مَـن فـرّج عن مـومـن فـرّج الله عَن قَلبه یـَوم القیمة
هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید ، خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد
(اصول کافى، ج 3، ص 268)
|
|
[ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 12:32 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]
انسان به سه بوسه تکمیل میشود ،
بوسه ی مادر که با آن پا به عرصه ی خاکی میگذاری ،
بوسه ی عشق که یک عمر با آن زندگی میکنی ،
بوسه ی خاک که با آن پا به عرصه ی ابدیت میگذاری
*************************************************************
بوسه یعنی لذت دلدادگی ، لذت از شب لذت از دیوانگی ،
بوسه آغازی برای ما شدن ، لحظه ای با دلبری تنها شدن ،
بوسه آتش می زند بر جسم و جان ،
بوسه یعنی عشق من با من بمان
*************************************************************
گرچه از دوری این فاصله ها مایوسم ، از همین فاصله دور تورا می بوسم
امید نگاهت ، ایستادن روی شانه هایت ، سر نهادن گونه های زیبایت را ،
بوسه دادن مرا ، خوش تر از این آرزویی است
*************************************************************
بی تو دنیا رنگی ندارد ، خنده با من انسی ندارد
کاش می شد بودی کنارم ، گرچه آهم سودی ندارد ،
بوسه می دادی نغمه ام را ، چون که شعرم نائی ندارد
*************************************************************
کاش میشد
بوسه ها را قاب کرد
مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد
مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد .
*************************************************************
من مست غم عشقم با خنده خمارم کن ، صیاد اگر هستی با بوسه شکارم کن
تو آن فرشته ای که وقتی در فصل بهار راه می روی ، برگ درختان انتظار پاییز را می کشند تا جای پاهایت را بوسه بزنند
*************************************************************
هنوز هم در کوچه های خلوت عاشقی ، در میان سکوت
بوسه هایمان زندگی می کنم
شاید رهگذری مژده ای از رویای ماندگار و عشق جاودانه ام ، به همراه بیاورد .
*************************************************************
عشق یعنی التماس و انتظار
عشق یعنی بوسه ای بر دست یار
عشق یعنی پا و دل دنبال تو
عشق یعنی هرچه دارم مال تو
عشق یعنی خال و ابروی کمان
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی تا ابد با من بمان
*************************************************************
چه بسیار نگاه ها در جهان سرگردانند که در چشمی جای گیرند و چه بسیار فریادهایی که بر سنگ خاموش بوسه می زنند
*************************************************************
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد ، با سبدی پر از
بوسه هم خواهم آمد ، و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی تا ابد دوستت دار
*************************************************************
عشق را از ماهی بیاموز که چه بی پایان آب را پر از
بوسه های بی پاسخ میکند
*************************************************************
گفتی که می بوسم تو را ، گفتی تمنا می کنم ، گفتی اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم ، گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
*************************************************************
با تو پر شور و نشاطم ، تو هیاهوی نگاتم ، تو یه آواز قشنگی ، من تو آهنگ صداتم ، مثل خنده رو لباتم ، مثل اشک رو گونه هاتم ، تو رو می بوسم انگار ، شاعر شعر چشاتم
*************************************************************
اس ام اس اورژانسی : همین الان که داری مسیج می خونی ، خودت رو ماچ کن ، دلتنگت شدم!
یک ماچ خصوصی به لبم اهدا کن ! ای دولت عشق در لبانت! لطفا. اصل چهل و چهار را اجرا کن
بوسیدن قول ماندن نیست شروع با هم بودنه. درک و هم را فهمیدن و حس به هم رسیدنه
*************************************************************
انواع بوس:
1.بوس صورت : دوست داشتن
2. بوس پیشانی : آرامش
3.بازو : شوخی کردن
4.لب : عاشق بودن
5. گردن : نیاز داشتن
تو کدومشو به من میدی ؟!
*************************************************************
یکی در آرزوی دیدن توست ، یکی در حسرت بوسیدن توست ، ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست
*************************************************************
هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را ، تو گل ناز منی از دور می بوسم تو را
بیب بیب برو کنار ، این اس ام اس یه بار بوسه داره ، برو کنار خیس نشی !
*************************************************************
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم
به نرمی بیا همچو جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خوش
که فردا نیابند خاکسترم
*************************************************************
ای بهار بوسه در بزم بلور ، چشم بد از چشم زیبای تو دور
می شود مثل نسیم بال در بال پرستو ، بوسه بر قلب شقایق ها بزنیم ، هیچکس تنها نیست ، ما خدا را داریم
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت ، بیچاره از عشق فقط سوختن آموخت
*************************************************************
آن بوسه که از روی تو در خواب گرفتم
گل بود که از شاخه ی مهتاب گرفتم
هرگز نتوانی ز من دور بمانی
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
*************************************************************
عشق اگر با عفت توأم شود گوهری است گرانبها و در عشق فاصله بین خطا و پاکی یک بوسه است
*************************************************************
چشم به راه توام ، قفل شبم باز کن
ماه شبم شو دمی نغمه ی نو ساز کن
بوسه ی باران تو باش ، من عطش بی حساب
فاصله بردار ، باز عاشقی آغاز کن
*************************************************************
چه می شد دستانم به دستانت گره می شد
چه می شد آغوشم در آغوش خوش تو جا می شد
چه می شد اشک هایم با لبخندت یکی می شد
چه می شد بوسه هایم بر گونه های سرخت جاری می شد
چه می شد گل هایی را که هدیه دادم
در قلب تو سبد سبد عشق می شد .
*************************************************************
یه حساب در بانک مهر و صفا باز کن تا من میلیون ها بوسه به حسابت واریز کنم ، یادت نره حساب جاری باز کنی
من بی تو یم بوسه ی فراموش شده ام ، یک شعر پر از غلط ، یک پرنده ی بی آسمان ، یک نسیم سرگردان ، یک رویای ناتمام
*************************************************************
[ چهارشنبه 91/7/5 ] [ 8:25 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]
[ نظرات () ]