سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام آقاجان - خرید و فروش محصولات کشاورزی و عطاری ها

شهادت حضرت معصومه (س) برتمامی شیعیان و رهبر عزیزمان تسلیت

 

http://www.aviny.com/Occasion/Ahlebeit/Bastegan/Masoomeh/Rehlat/87/Masoome.jpg

زندگینامه و جایگاه حضرت معصومه (س)

حضرت معصومه علیها السلام در اول سال 173 هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود.

پدرش امام هفتم شیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و مادرش حضرت نجمه بود که به علت پاکی و طهارت نفس به او طاهره می گفتند.حضرت معصومه در 28 سالگی و در روز دوازدهم ربیع الثانی سال 201 هجری قمری در قم به شهادت رسید که امروز بارگاه ملکوتی و مرقد مطهرش همچون خورشیدی در قلب شهرستان قم می درخشد و همواره فیض بخش و نورافشان دلها و جانهای تشنه معارف حقانی است.

 


 آن حضرت در واقع بتول دوم و جلوه ای از وجود حضرت زهرا سلام الله علیها بود.در طهارت نفس امتیازی خاص و بسیار والاداشت که امام هشتم برادر تنی آن حضرت او را (که نامش فاطمه بود) معصومه خواند.فرمود: «من زار المعصومة بقم کمن زارنی» : (کسی که حضرت معصومه علیها سلام را در قم زیارت کند مانند آن است که مرا زیارت کرده است).


مقام علم و عرفان او در مرحله ای است که در فرازی از زیارتنامه غیر معروف او چنین می خوانیم: «السلام علیک یا فاطمه بنت موسی بن جعفر و حجته و امینه» ‍:  (سلام بر تو ای فاطمه دختر موسی بن جعفر و حجت و امین از جانب موسی بن جعفر).و باز می خوانیم: «السلام علیک ایتها الطاهرة الحمیدة البرة الرشیدة التقیة الرضیة المرضیة»: (سلام بر تو ای بانو پسندیده نیک سرشت، ای بانوی رشد یافته، پاک طینت، پاک روش، شایسته و پسندیده).بدین لحاظ و مقامات عالی معنوی آن بانوست که حضرت رضا علیه السلام در فرازی از زیارتنامه معروفش به ما آموخته که در کنار مرقدش خطاب به او بگوییم: «یا فاطمه اشفعی لی فی الجنة فان لک عندالله شانا من الشان».

(ای فاطمه! در بهشت از من شفاعت کن چرا که تو در پیشگاه خداوند دارای مقامی بس ارجمند و والا هستی).امام صادق علیه السلام سالها قبل از ولادت حضرت معصومه علیها سلام  در توصیف قم سخن گفته و آن مکان را حرم خاندان رسالت خوانده بود. آنگاه فرمود: به زودی بانویی از فرزندانم به سوی آن کوچ کند که نامش فاطمه دختر موسی بن جعفر است و با شفاعت او همه شیعیانم وارد بهشت می شوند.

 


خاندان عصمت پیامبر در انتظار آن بودند که این دختر ممتاز چشم به این جهان بگشاید تا قلب و روی آنان را به دیدار خود روشن و منور گرداند. آغاز ماه ذیقعده برای حضرت رضا علیه السلام و دودمان نبوت و آل علی علیه السلام پیام آور شادی مخصوص و پایان بخش انتظاری عمیق و شور آفرین بود زیرا حضرت نجمه فرزندی جز حضرت رضا علیه السلام نداشت و مدتها پس از حضرت رضا نیز دارای فرزندی نشده بود.

از آنجا که سال ولادت حضرت رضا علیه السلام یعنی سال 148 هجری قمری و سال ولادت حضرت معصومه علیها سلام سال 173 و بین این دو ولادت بیست و پنج سال فاصله بود و از طرفی امام صادق علیه السلام ولادت چنان دختری را مژده داده بود، از این رو خاندان پیامبر بیصبرانه در انتظار طلوع خورشید وجود حضرت معصومه علیها سلام بودند. 

هنگامی که وی چشم به جهان گشود براستی که آنروز برای اهل بیت عصمت بخصوص امام هشتم و حضرت نجمه سلام الله علیه روز شادی و سرور وصف ناپذیر و از ایام الله بود زیرا اختری از آسمان ولایت و امامت طلوع کرده بود که قلبها را جلا و شفا می داد و چشمها را روشن می کرد و به کانون مقدس اهل بیت علیهم السلام گرمی و صفا می بخشید

 

این سوال که پیامبر اسلام با آنکه چند فرزند دختر داشت چرا حضرت زهرا را بیشتر دوست می داشت و به او بیشتر اعتبار می داد. سوالی است که درباره حضرت معصومه علیها سلام نیز صادق است که چرا حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با داشتن دختران بسیار به حضرت معصومه علیها سلام توجه می کرد و در میان آنها این دختر به آن همه مقامات نایل شد. پاسخش این است که در آیات قرآن و گفتار پیامبر و امامان به طور مکرر معیار, داشتن علم، تقوا و جهاد و سایر ارزشهای والای انسانی است

 


براستی که حضرت معصومه علیها سلام همچون جده اش حضرت زهرا سلام الله علیه در معیارهای ارزشی اسلام یکه تاز عرصه ها و در علم و کمالات و قداست گوی سبقت را از دیگران ربوده بود. وی تافته ای ملکوتی و جدا بافته و ساختار وجودی او از دیگران ممتاز بود.همان گونه که پیامبر (ص) در شان حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود:‌ «فداها ابوها» : (پدرش به فدایش باد)، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نیز در شان حضرت معصومه علیها سلام فرمود: «فداها ابوها»حضرت معصومه علیها سلام همنام حضرت فاطمه زهراست دراین نام رازها نهفته است. یکی از رازها این بود که در علم و عمل از رقبای خود پیشی گرفته و دیگر این که از ورود شیعیان به آتش دوزخ جلوگیری می نماید.

 همچنین از نظر کمالات علمی و عملی بی نظیر است دیگر این که گرچه مرقد مطهرش آشکار است و همانند مرقد مطهر حضرت زهرا سلام الله علیها مخفی نیست ولی مطابق مکاشفه ای که برای بعضی از اولیای خدا روى داده امام باقر یا  امام  صادق علیهم السلام فرمودند: «کسی که مرقد حضرت معصومه علیها سلام را زیارت کند به همان مقصودی نایل خواهد شد که از زیارت قبر حضرت زهرا سلام الله علیها نایل می شود. از دیگر مشابهت های حضرت معصومه علیها سلام به حضرت زهرا فداکاری ایشان در راه اثبات ولایت بود زیرا حضرت معصومه علیها سلام نیز آن چنان تلاش کرد که جان خود را فدا نمود و به شهادت رسید.

یعنی حضرت معصومه علیها سلام نیز با کاروانی از حجاز به سوی خراسان برای دیدار چهره عظیم ولایتمداران عصر یعنی برادرش حضرت رضا علیه السلام حرکت کرده تا یار و یاور او باشد ولی در مسیر هنگامی که به سرزمین ساوه رسید دشمنان خاندان نبوت در یک جنگ نابرابر بستگان و برادرش را به شهادت رساندند و با ریختن زهر در غذایش او را مسموم ساختند که بیمار شد و به قم آمد و پس از شانزده روز سکونت در قم به شهادت رسید

 


همان گونه که حضرت زهرا سلام الله علیها با استدلالهای متین و استوار، حقانیت ولایت حضرت علی علیه السلام را تبیین می کرد، حضرت معصومه علیها سلام نیز چنین بود. روایاتی که از آن حضرت نقل شده غالباً درباره امامت و ولایت علی علیه السلام است که با اثبات ولایت او ولایت امـامـان معصوم نیز ثابت می شود.

برای نمونه حضرت معصومه با چند واسطه از حضرت زهرا نقل می کنند که فرمود: پیامبر در شب معراج به بهشت رفت و بر روی پرده ای در قصر بهشت دید که چنین نوشته شده: «لااله الا الله محمدا رسوله علی ولی القوم» : (معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست محمد رسول خدا و علی ولی و رهبر مردم است) و بر روی پرده درگاه قصر دیگری نوشته شده است: «شیعت علی هم الفائزون» (شیعیان علی رستگارند).نیز با چند واسطه از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود:‌«الا من مات علی حب آل محمد مات شهیدا»: آگاه باشید! کسی که با حب آل محمد از دنیا برود شهید از دنیا رفته است).

یکی از روایات او که با چند واسطه به حضرت زهرا سلام الله علیها می رسد این است که:‌حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: آیا سخن رسول خدا را فراموش کرده اید که در روز عید غدیر خم فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم علی هم مولا و رهبر او است و نیز به علی فرمود:‌ نسبت تو به من همانند نسبت هارون برادر موسی به موسی (ع) است.به این ترتیب می بینیم حضرت معصومه علیها سلام عالمه محدثه آل طه بود و قدم به جای پای حضرت زهرا سلام الله علیها گذاشت و همچون او در عرصه  جهاد و تلاش برای اثبات حق کوشید تا جایی که جانش را فدای ولایت نمود و شهد شهادت نوشید.

 


شخصیت های بزرگ دین ارج و منزلت بسیار والایی برای حضرت معصومه علیها سلام  قائل بودند و هستند و او را با حضرت زهرا سلام الله علیها مقایسه می کنند:

 


حضرت امام خمینی (قدس سره) در قصیده ای که شامل 44 بیت است او را با حضرت زهرای اطهر مقایسه کرده در بخشی از آن می گوید:

 


دختر چون این دو در مشیمه قدرت

 

نــامد و نایـد دگــر هماره مــقدر

 


آن یک امواج علــم را شده مبــدا

 

ویـن یک افواج حلم را شده مصدر

 


آن یــک درعالـــم جلالـت کـعبه

 

وین یک در ملک کبریایـی مشــعر

 


لم یلـــدم بستـه لـب و گرنه بگفتم

 

دخــت خدایـند این دو نــور مطهر

 


آن یــک خـاک مدینـه کـرد مزین

صفــحه قم را نمود این یـک انــور

 


خاک قم ایـن کرد از شـرافـت جنت

آب مــدینه نـمـوده آن یک کــوثر


مرجع کل حضرت آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی (قدس سره)مکرر کنار مرقد مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها  می آمد و در آنجا با تضرع و تواضع خاص آن حضرت را واسطه قرار می داد و به مناجات می پرداخت.


[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 8:17 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

ای کاش فکر می کردیم
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.

 

مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.

 

سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.

 

سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.

 

پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .

پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ... مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامه‌ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می‌بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است

 
.
.
.
ای کاش فکر می کردیم
.
.
 


 
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند.
و بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد
دکتر شریعتی


[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 12:47 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

متن های قابل تامل و اندیشه های الهام بخش
متن های قابل تامل و اندیشه های الهام بخش  

لینک مستقیم این مطلب | فرستنده:Shima


هر دهه در آمریکا کتابی بنام ( اشتباهات بزرگ ) چاپ میشود .

از خاطرات رئیس سازمان ناسا ی آمریکا که در این کتاب ثبت شده این است که وقتی فضانوردان از جو زمین خارج میشدند، به علت عدم وجود جاذبه قادر به نوشتن گزارش نبودند. زیرا جوهر خودکار یا خودنویس بر روی کاغذ اثری نمی گذاشت .
در سال 1968 رئیس سازمان ناسا تصمیم گرفت این مشکل را حل کند و از تمام شرکتهای تجاری و پژوهشی دعوت به همکاری کرد .

سرانجام پس از 5/8 ماه زمان و حدود 11 میلیون دلار سرمایه گذاری یک شرکت پژوهشی موفق شد قلمی را بسازد که در تمامی شرایط جوی از قبیل زیرآب ، در فضا ، در سرمای شدید ،گرمای شدید و خلاصه در تمامی شرایط قابل استفاده باشد .

زمانی که این محصول رونمایی شد وجشنی در این خصوص گرفته شد، تلگرافی از طرف سازمان فضایی روسیه به دستشان رسید با این متن : کار بسیار خنده داری انجام داده اید. ما چندین سال است برای ثبت اطلاعات در فضا از مداد استفاده میکنیم .تمام
به گفته رئیس وقت ناسا بعداز رسیدن این تلگراف 4 ماه دفتر پژوهشی سازمان تعطیل شد

برای یک مشکل امکان دارد راه حل بسیار ساده تری هم وجود داشته باشد فقط کافیست نوع دیگری به مشکل نگاه کنیم

 

 

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست
طلا و غذا نیست
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میکشد
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است

 

بزرگتـرین مصیبت یک انسـان این است که نه سـواد کافـی برای حرف زدن داشتـه باشـد و نـه شعـور لازم بـرای خامـوش مانـدن 
دکتــــــــــر شریعتـــــــــــــی

 


 فریادها مرده اند، 
 سکوت جاریست، 
 تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است ، میگویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم
 ( دکتر شریعتی )


 ای مالک! اگرشب هنگام کسی را مشغول گناه دیدی،فردا به آن چشم نگاهش مکن; شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی... (امام علی) "ع"


 
 همه بشرند اما فقط بعضی ها انسان اند... 
 (دکتر شریعتی)
 
 
 

 
 
 زنده بودن را به بیداری بگذرانیم ، که سال ها به اجبار خواهیم خفت. دکتر شریعتی


 
 اگه کفشت پاتو می زد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی و درد رو به پات تحمیل کردی دیگه در مورد آزادی شعار نده . آلبرکامو

 


 
 شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص. چارلی چاپلین


 
 
 درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت , بی عرضگی را صبر , و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خدا می دانند.گاندی


 

 
 خداوندا به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد “دکتر علی شریعتی


 
 
 اگر نتوانیم آزاد زندگی نمائیم ، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال کنیم . مهاتما گاندی

 

 

 

متن قابل تامل از سیمین دانشور

باید باکره باشى، باید پاک باشى!

براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !

چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است

قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند

اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!

من زنم ...

با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست

که زرق و برقش شخصیتم باشد

من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو

میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی

قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم

دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است

به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی

دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی

و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی

تمام حرف هایت عوض میشود

دردم می آید نمی فهمی

تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است

حیف که ناموس برای تو .... است نه تفکر

حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است

من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم

دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری

و هر بار که آزادیم را محدود میکنی

میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است

نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود

میدانی ؟

دلم از مادر هایمان میگیرد

بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده

خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند

نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت

جایش النگو داد ...

مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه چیز میترسد

تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است

دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است

ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد

باز هم همین را میگویی

ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟

دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...

و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....

مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس

از س.ک.س با پدر راضی بود ؟؟؟

بیچاره سرخ می شود ... و جوابش را ...

باور کن به خودش هم نمی دهد ...........

دردم می آید

از این همه بی کسی دردم می آید
سیمین دانشور

 


[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 11:59 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

اصلاح الگوی مصرف و و ضعیت کشاورزی در ایران از دیدگاه پیشکسوتان

 

رایج و ریشه‌ای در زمینه‌های کشاورزی و دام‌پروری پرداخته که مانع از پیشرفت این صنایع سودمند در کشور است. نویسنده با اعتراف به تلخی کتاب می‌گوید‌"امامِ انقلاب، انتقاد بجا را لازمه انقلاب می‌دانند، لیکن منِ منتقدِ حرفه‌ای کرسی در دانشگاه و منبری در حوزه ندارم، و نقدم: «تلخ‌ترین نوشته من» است" اما انصافاً نوشتاری بس منطقی می‌نماید.

در این کتاب، نویسنده شرح حال خود را به عنوان یک دام‌پرور و کشاورز انقلابی نوشته تا از این منظر بتواند انتقاداتی منصفانه ارائه دهد که اگر مسئولین مؤمنی خواهان برطرف‌سازی این مشکلات بودند، بدانند ریشه بسیاری از آنها کجاست.

رنج‌های این کتاب از زبان دام‌پرور کارکشته‌ای است که با وجود داشتن توانایی و امکانات بسیار، بارها و بارها صرفاً به دلیل نبود مسئولینی دغدغه‌مند و یا شاید با وجدان کاری، ضربه‌های جبران‌ناپذیری متحمل‌شده اما دوباره به حرمت نظام اسلامی، از ابتدا اغاز کرده و ...

این مرد، در کنار دام‌داری، از کشاورزان نمونه کشوری نیز بوده که تولید نهال‌های کمیاب و استثنایی، گوشه‌ای از هنر کشت و زرع اوست که این یک نیز با وجودی که باغ و مزرعه‌های پرثمری بوده، باز به عنایت و محبت مسئولینی دیگر به تل بی‌آب و علفی تبدیل شده است...

«تلخ‌ترین نوشته من» شاید تنها کتابی است که به همت نویسنده و به منظور اصلاح الگوی مصرف، تا آنجا پیش رفته که صفحات آن از 211 به 131 و بهاء آن از 2000 تومان به 1000 تومان تقلیل یافته است.      

آنچه در ادامه می‌آید، بخش کوتاه دیگری از آن نوشتار بلند است.

- آسیب شناسی فعالیت‌های پس از انقلاب

در مورد فرمانِ امام(ره) در خودکفایی گندم و تأکید رئیس جمهور وقت بر این فرمان، متأسفانه در اجرا مشکلاتی به وجود آمد که این‌گونه ذکر می‌کنم: "حاصل این طرح خوب، به دست بچه‌های احساساتی، دو گونه صدمه آفرید که جبران آن‌ برای مراتع و صنعت نوپای باغداری کشور به آسانی میسر نیست:

1- دشمن با صدور این حکم ارزنده، کشاورزان ساده دل و فقیر را وا می‌داشت به بهانه کشتِ دیم به شیب‌ها رفته و مراتع بسیاری را با شیار نابود کنند و آن چنان شد که با باران، خاکهای سطحی شسته شد و زمین برای همیشه به صورت بیابان لم‌یزرعی درآمد که اصلاح این زمین‌ها به سادگی میسر نیست .

2- جوانانِ خامی را به تخریب باغ‌ها و فرهنگ باغداری فرستاد که اگر با آب و زمینی که داریم تولید گندم نکنیم دشمن ما را از پای در می‌آورد و نتیجه این‌که مدتی باغ‌ریزی هم متوقف شد و همین حرکت سبب شد که کسی نهالی نکارد و وضع من آنچنان شد که 800000 نهال پیوندی منحصر به فرد در جهان را، پس از دو سال که مشتری نداشت از زمین کنده و کوهی از هیزم کردم تا سوخت دو سال روستاییان را تامین کند."

 
-برنامه‌ریزی دشمن برای تصاحب علم کشاورزی ما

حاج حیدر در آشنایی با فردی به نام "سررشته‌دار" که مسئول املاک کشاورزی آستان قدس بوده است، خاطره‌ای را نقل می‌کند: "رشدی که در پسته رفسنجان می‌بیند به کاردانی من بود، لیک چون درختانم بالغ شد و به بار نشست و پول پارو کردم، ناگهان فرمان اصلاحات اراضی صادر و باغات پسته مرا قطعه قطعه و نیمه نابود کردند. ولی پس از چندی دوباره من موفق به ایجاد باغ‌های پسته بهتری شدم (گویا در اطراف ساوه و کویرهای قم)؛ لیکن این‌ها نیز، تازه به ثمر رسیده بود که انقلاب هم به ثمر رسید و گروه‌های محارب و مخرب به عنوان خلقی‌ها به سراغم آمدند و دیگر بار باغات برباد رفت و من انقلابی هم پابه‌پای ضد انقلاب به آمریکا و نزد پسرم که در آنجا تحصیل می‌کرد، پناهنده شدم.

سررشته‌دار پس از آشنایی با خانواده مورگان‌ها که از ملاکان بزرگ امریکا هستند دعوت به کشاورزی در آمریکا می‌شود. وی می‌گوید: وقتی برای مورگان از ناکامی‌های خود در کشاورزی و دامپروری در ایران سخن گفتم خندید و دانست که در هر گونه گره‌افکنی در کارهای جهان سوم استثمار آمریکا و نفوذ سیا دست‌اندرکار است. مورگان از سررشته‌دار  می‌خواهد هر طرحی را که مایل است در آمریکا اجرا کند عنوان کند.

 

*در آینده آمریکا صادر کننده محصولات شما خواهد بود!

سر رشته دار تولید پسته و گردو را بر می‌شمارد؛ که مورگان با خنده به او می‌گوید: این درست است که شما روزی صادر کننده پسته بوده‌اید؛ لیکن در آینده این ماییم که در جهان این دو محصول را صادر خواهیم کرد. سپس پرسید: چه تخصصی در تولید خربزه‌های ایران دارید؟ گفتم می‌توانم بهترین خربزه‌های ایران را در آمریکا تولید کنم و او شخصی را همراه من به جاهایی فرستاد.

سرآغاز به جایی رفتم و زمین‌شناسی از سرزمین‌های پرورشِ بهترین خربزه و طالبی پرسید: گفتم خراسان و روستاهای باختریِ آن سرزمین. او کتابی را آورد و در نقشه‌ای، نقطه به نقطه روستاهای شرق را به من نشان می‌داد و چون گفتم روستاهای شرق مشهد ( یعنی منطقه سیس آباد و امرغان) بهترین منطقه تولید خربزه و طالبی است، کتابی دیگری را آورد که آن کتاب به شرح جزییات آب و هوا و خاک این روستاها پرداخته بود و سپس کتاب دیگری را که زمین‌های آمریکا را با زمین‌های مشابه آنها در ایران و کشت و کار آنجا مقایسه می‌کرد!

محلی را نشان داد و گفت اینجا همانند زمین‌هایی است که می‌گویید! چه اندازه زمین لازم دارید! شرمنده گفتم: صد هکتار! و او گفت اگر فردا به زمین بیشتری نیاز داشته باشید و زمین نباشد چه می‌کنید؟ و سیصد هکتار پیشنهاد و تصویب کرد و بلافاصله مرا با نامه‌ای به شرکتی فرستاد و آن شرکت، درمورد چگونه‌سازی زمین مورد نیاز و نفراتِ کار و ابزار کشت و برداشت توضیح خواست.

پس از کسب اطلاعات، چنین گفت: امسال شما برای کشت 150 هکتار چنین سازمان و تأسیسات و نفراتی را لازم دارید و پرونده را تکمیل و مرا به جای دیگری فرستاد. او هم همه چیز را ارزیابی و قیمت‌گذاری و به من اعلام کرد و من خرسند، سند را امضا کردم. ولی چون گفتم: من نه پولی دارم و نه بانکی، او خندید و گفت: بنوسید وجه را فلان بانک بپردازد و کشتزار را در رهنش بگذارید و 15 فروردین یعنی یک روز پیش از کشت به کشتزارتان بروید."

*تفکر جهاد اقتصادی

"به یاد دارم غلامرضا بهزادیان که از بچه‌های فداییان اسلام که به عنوان مبارزه با صهیونیست‌ها وارد رشته مرغداری صنعتی شده ‌بود، روزی به من گفت: چه فایده که سود زحمات مرغداری را وارد کنندگان جوجه از اسراییل می‌برند! و با زحماتی بس دشوار به تأسیس کارخانه جوجه پرداخت."

- مشکلات تولیدات کشاورزی در بذر و نهال:

*آرزوی پرفسور ملکوتی: کاش باز هم بتوانیم نان‌هایی شبیه نان‌ پیشینیان‌مان را بخوریم!

من در این بخش از نوشتار به گزارش چند نمونه از این‌گونه تعاونی‌ها که هنوز هم نفهمیده‌ام دولتی هستند یا مردمی؛ و به گزارشی درمورد خنثی‌ کردن مشکل تولید و توزیع بذر و نهال می‌پردازم. "سال‌هاست که این مؤسسه با دریافت سوبسیدهای کلان و مخارج و حقوق دولتی، به اصلاح بذر و نهال مشغول و ثمره کارش این ‌است که ما از نظر کیفی، گندم قابل خوردن نداریم و با اینکه نان ایران تا 50 سال پیش شهره جهان بود، امروز آقای "دکتر محمد جعفر ملکوتی"، چهره ماندگار و پرفسور در رشته تغذیه به پاسخ خبرنگاری که می‌پرسد شما چه آرزویی دارید، می گوید: فقط یک آرزو! آن‌هم این‌که دوباره گندم‌هایی داشته‌باشیم که بتوانیم آنها را با سبوس آسیاب کرده و نان‌هایی چون نان‌های پیشینیانمان بخوریم. زیرا اگرچه گروه تحصیل کرده مؤمنی، بی‌خبر از همه چیز، به کارهای آزمایشگاهی مشغول‌اند، به علت ناتوانی برخی مدیران از تحقیقات‌شان بهره چندانی نمی‌گیریم."

- موانع سیاست گذاری

"افرادی گندم‌های پشت سیلو مانده را ارزان‌تر از نرخ سیلو می‌خریدند و به عنوان بذر، تحویل شرکتِ بذر و نهال می‌دادند و شیوه خیانت از این قرار: اگر همه دست‌اندرکاران هماهنگ بودند، مشکلی پیش نمی‌آمد. و گرنه، فردی خودی که به ماشین‌ها سیخ می‌زد و نمونه می‌گرفت و به کارشناسان می‌داد، همیشه از هر گونه گندم، بهترین‌اش را همراه داشت و اندکی از گندم ماشین را با گندمِ مرغوب مخلوط می‌کرد و برای کارشناسان می‌فرستاد و طبعاً کارشناسان هم ماشین گندم را با افت اندکی می‌پذیرفتند، ولی در آینده دو مشکل پیش می‌آمد.

1-این‌که کشاورز، بذر نامرغوب را گران می‌خرید و محصولی برداشت نمی‌کرد.

2- منجر به نابودی حقوق کسانی می‌شد که پیمان تکثیر بذر بسته و کلی هم برای پرورش بذر، خرج اضافی کرده ‌بودند و با تحویل این گونه گندم‌ها، بودجه خرید بذر مرغوب تمام می‌شد و بذر مرغوب پر خرج، روی دست تولید کنندگان می‌ماند.

چرا باز هم برچیدن این‌گونه مؤسسه‌ها را که خرج و حقوقش با دولت، و زحمات و زیانش برای ملت و سودش، به دامان گروهی می‌ریزد، در محیطی که بازپرسی کافی نداریم و لقمه حرام در دسترس عموم، هنوز هم تعطیل نمی‌کنید!؟ و شرایطی را نمی‌آفرینید که مردم چون پیشیینیان در اصلاح بذر و نهال به رقابت پردازند و آن‌چنان گندم‌ها و بذری را داشته باشیم که دیروز داشتیم؟ و شرایطی را آفریده‌اید که با میلیاردها تومان خرج بهبود بذر، چهره ماندگاری می‌گوید: تنها آرزوی من این است که تا آنجا زنده بمانم که دگر بار نان‌های با سبوس و خوش‌خور پیشینیان را در سفره مردم ببینم!

*شرط امام خامنه‌ای برای پذیرفتن مهمانی، غذای موسی کبابی بود!

امت آن‌چنان برانگیخته گردید که از قصاب‌هایی که گوشت‌های وارداتی می‌فروختند هیچ‌گونه گوشتی نمی‌خریدند و هیچ‌گونه غذایی را هم در غذاخوری‌هایی که متهم به مصرف گوشت‌های وارداتی بودند، نمی‌خوردند. در این فرصت، کبابی‌ای که بعدها به نام موسی کبابی شهرت کشوری یافت، پشت شیشه مغازه‌اش نوشت: این کبابی از گوشت‌های وارداتی استفاده نمی‌کند و به همین گزارش، فروشش آن‌چنان گردید که هرگز توان پاسخگویی متقاضیان را نداشت و به یاد دارم که رهبر معظم و برخی از روحانیان آگاه و متعهد، متظاهرانه، سخت کباب‌خور شده بودند، تا آن‌جایی که هرکس به مجلسی دعوت‌شان می‌کرد می‌گفتند: اگر غذا را از موسی کبابی بخری ما هم می‌آییم و به یاری فرهنگ توانای خود، با دستی خالی، این سیاست دشمن را به کمال، فلج ساختند.

همان‌هایی که در خانه‌هایشان سگ و گربه و خرگوش پرورش می‌دادند و دامداری‌ها را به دلیل غیربهداشتی بودن تعطیل می‌کردند، با این‌که مردم آن نواحی، سالم‌ترین افراد بودند! این‌گونه، سرمایه‌ها را به بازار و کارگران دامپروری‌ها را پی پخش هروئین فرستادند. مدتی پس از پیروزی انقلاب، دانشجویی به پیشنهاد آقای سررشته‌دار پایان نامه‌ای درباره روستای "خیابان"، روستایی در دو فرسنگی مشهد نوشت که نتیجه‌اش این شد: پیش از انقلاب 70% مردم آن روستا به گونه‌ای در رشته دامپروری، دست‌اندرکار بودند و در آنجا به جز چند وابسته به حکومت، معتادی نبود. لیکن پس از پیروزی، که دامداری‌های آنجا بسته شد 17 دامپرور در همان روستای یک وجبی مغازه طلا فروشی بازکردند، زیرا سودِ خرید طلا بیشتر بود و نیز گزارش داده بود که برخی از دامپروران پیشین هم دست‌اندرکار فروش هروئین گشته‌اند و هر لحظه معتادان بیشتر می‌شوند و اعتیاد فراگیر!"

- نظام آموزشی و تربیتی در جهاد اقتصادی

*تلاش برای تعلیم علومی که شاید هیچ‌گاه به هیچ‌کاری نیایند

حاج حیدر، این قسمت را با عنوان"اختلاف فرهنگ‌ها" آورده و ما به مقتضای مخاطب و موضوع این نوشتار، آن را نظام آموزشی و تربیتی در جهاد اقتصادی نام نهاده‌ایم. که با مثالی آغاز می‌شود:

"در فیلمی ژاپنی، آموزگاری، بچه‌های کلاس دوم دبستان را به گردش بیابانی برده ‌بود و پس از خوردن چاشت‌شان، عکس چند گیاه را آورده و گفته: بروید این گیاه‌ها را بیاورید! هرکس بیشتر بیاورد جایزه بیشتری می‌گیرد و در بازگشت‌شان به تشویق آنانی پرداخت که بیشتر آورده بودند. هر یک را با زبانی خرسند می‌ساخت و در دفترش چیزهایی در مورد ارزش بچه‌ها یادداشت می‌کرد، تا به روان‌شناسان داده و دلیل ناتوانی درماندگان را بیابند و برای مشاغل مناسبی تربیت کنند.

چون گیاهان را آوردند، به شرح حال هر گیاهی پرداخت: از این گیاه دارو می‌سازند، از این رنگ و این یکی پر از مواد غذایی و انرژی‌زا است و ... پس از آن، گزارش داد که شناساندن ارزش این‌ها درس امسال ماست و سپس به بازیِ چه حیوانی چه غذایی می‌خورَد پرداختند و هر کس پاسخش درست بود بچه‌ها دست می‌زدند و اگر غلط، بر پایه کودکی می‌خندیدند."

او در مقایسه این نظام آموزشی و تربیتی با آنچه به طور ملموس از نوه‌های خود دیده این‌گونه نقل می‌کند: "روزی گوسفندی برای قربانی خریده و در گوشه حیات بسته‌ بودم. بچه‌ها وقتی وارد شدند کاملاً احساس بیگانگی می‌کردند. یکی استخوان جلو آن می‌انداخت و اصلاً نمی‌دانست غذای گوسفند چیست و آن دیگری آن را با چخه، چخه، که صدای زدن سگ است، صدا می‌زد. از طرفی بازی آن‌ها با کارت‌های حاوی عکس و اطلاعات اتومبیل‌های خارجی بود. که آخرین نسل ماشین‌های کمپانی‌های غیرایرانی و بیگانه را به خوبی یاد می‌گرفتند و نیز کارت بازی دایناسورها که نژادها و طول و عرض و اسامی عجیب و غریبِ همه را بلد بودند!"

حاج حیدر در پایان با این دو مثال اشاره می‌کند که چگونه نظام آموزشی و تربیتی ما باید در راستای منافع بیگانه باشد و از ساده‌ترین و واقعی‌ترین حقایق طبیعی بی‌خبر.

 

*کشاورزی محور اقتصاد انقلاب

او به دو پیام از رهبر بزرگ انقلاب اسلامی اشاره می‌کند و بیان می‌کند که چگونه نظام ادرای، آموزشی و سیاست‌گذاری ما از آن فاصله دارد. امام امت(ره) فرمودند: "کشاورزی محور اقتصاد این انقلاب است؛ زیرا چنانچه زراعت خودمان، کشاورزی خودمان، ما را کفاف نکند و دست‌مان را پیش آمریکا و امثال آمریکا برای کسب ارزاق‌مان دراز کنیم، دیگر نمی‌توانیم کاری انجام دهیم و آن وقت است که در جهات سیاسی هم وابسته می‌گردیم."

مقام معظم رهبری می‌فرمایند: "لفظ جهاد در اول جهاد کشاروزی معنی‌دار است. یعنی که خیلی زود فرهنگ جهادی وارد میدان کشاورزی و دامداری شد." همچنین اشاره می‌کند که بیشترین درآمد امام علی(ع)، پیشوای ما، از کشاورزی و تخصص‌ ایشان در این رشته بوده است. طوری‌که یهودیان در دوران خانه‌نشینی حضرت سراغ ایشان می‌آمدند و از نظرات ایشان برای اصلاح باغات، هرس و گرده افشانی استفاده می‌کرده و مزد بیشتری هم به ایشان می‌دادند. همچنین پیامبران اولوالعظم، همه دامدار، دامپرور و چوپان بودند.

مقام معظم رهبری در جای دیگری می‌فرمایند:" آقایان تولیدات کشاورزی باید اقتصادی و سودآور باشد، نه این‌طور که یک سال به خاطر کمبود، پیاز به کشور وارد کنید و سال بعد پیازهای مرغوب به خاطر نداشتن مشتری بپوسد، اساسی‌ترین کارها سیاست‌گذاری‌های ثابت و پایدار برای رشته است."

*ادامه نوشتار

حاج حیدر در ادامه نوشتار به سایر مشکلات خود به عنوان یک کشاورز و دامدار نمونه می‌پردازد که به نوعی نقد ساختارهای اداری، جهادِ کشاورزی، ضعف‌های کارشناسی، فعالیت‌های نمایشی ناکارآمد، بیمه و مالیات، اداره بهداشت، تفکرات غلط مارکسیستی و لیبرالیستی در برنامه‌ریزی کشاورزی، سیاست‌زدگی برنامه‌ها و... می‌پردازد. سپس برخی اقلام مهم کشاورزی و دامی کشور اعم از غلات، میوه‌ها، گوشت، پشم و سایر فرآورده‌ها را نام برده و مختصری درباره آن‌ها به توضیح مشکلات و موانع پرداخته و در نهایت پیشنهادات راهبردی در زمینه‌های مراتع، منابع آب، اصلاح نهال و بذر، اصلاح نژاد دام، شیوه‌های آبیاری، خاک‌شناسی، ساختار اداری و بازار محصولات کشاورزی و دامی ارائه می‌دهد.

http://iust.masjedun.com




نظرات بینندگان

[ پنج شنبه 91/12/3 ] [ 8:15 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

حبّ ذات تا کجا؟!!!

 
حبّ ذات تا کجا؟!!!



شنیده ایم که : حُـبّ ٌ الشَّـیءِ یُعـمـی و یُـصِـمّ [1] علاقه به چیزی، انسان را کور و کر میکند

[و قدرت درک واقعیت را از او میگیرد].

حضرت علی (ع) فرمایش جالبی را از حبّ ذات ]=خوددوستی[بیان می فرمایند. [2]

ببینید «حبّ ذات » تا کجا پیش می رود.

حضرت در پی جنازه ای می رفتند و شنیدند که مردی می خندد .

فرمودند : گویی مرگ بر غیر ما نوشته شده «کـأنّ المَـوتَ فیـها علـى غـَیـرِنا کُـتِـبَ»

و حق (اتفاقاتی که حتماً اتفاق خواهد افتاد) بر غیر ما واجب گردیده  «و کـأنّ الـحَـقَّ فـیـها على غَـیـرِنـا وَجَـبَ»

و گویا این مردگان مسافرانی هستند که به زودی باز می گردند  «و کـأنّ الّـذی نَـرى من الـأمـواتِ سَـفْرٌ عـمّـا قَلـیـلٍ إلَیـنا راجِـعـونَ»

گویا ما پس از مرگ آنان جاودانه ایم.  «کـأنّـا مُـخـَلَّـدونَ بَـعـدَهُـم»

این دوستی افراطی است که باعث می شود انسان فکر کند همه اتفاقات ناگوار و تلخ برای دیگران است و حتی مرگ را هم برای دیگران می خواهد نه خود.

شاعر عرب اینگونه سروده است که:

بَـیْـنـَا یُـرى الإنسـانُ فـیهـا مُخبـِراً            حـتـى یُرى خَـبَــراً مـن الـأخـبَارِ

در آن هنگام که انسان از مرگ کسی خبر می دهد، ناگهان مرگ خود او در صدر اخبار قرار می گیرد.


[1] . من لایحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین،چاپ دوم، ج 4، ص380، حدیث 5812.

[2] . نهج البلاغه، حکمت 122.


[ چهارشنبه 91/12/2 ] [ 12:11 عصر ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

ولادت امام حسن عسگری علیه السلام


ولادت امام حسن عسگری علیه السلام

سالروز تولد آفتاب عالم آرای عرفان و باغبان گلستان مهدی صاحب الزمان، حضرت امام حسن عسکری خجسته باد.

ولادت امام حسن عسگری علیه السلام

فرشته وار در کوچه های مدینه به پرواز درآمدی و فرشتگان را به طواف خود فرا خواندی و آنها جام به دست، هفت آسمان تو را بدرقه کردند تا به کوچه باغ حیات بشری رسیدی و آنها را با قدومت طراوت بخشیدی. آمدی توفنده تر از دریا، شب شکن تر از خورشید و دل انگیزتر از شادی، دریا به احترامت خاموش ماند، خورشید رخ در نقاب خاموشی کشید و شادی خجل از طراوت تو آرام به قلب ها تراوش کرد. سلام بر تو ای یازدهمین ثمر درخت آفرینش!

سالروز تولد آفتاب عالم آرای عرفان و باغبان گلستان مهدی صاحب الزمان، حضرت امام حسن عسکری خجسته باد.

ابومحمد حسن بن علی، امام یازدهم از ائمه عشر (ع) و سیزدهمین معصوم از چهارده معصوم (ع)، پدر بزرگوارش امام هادی (ع) هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بیشتر نداشت، مادرش بانویی صالحه و عارفه به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود. تولدش با اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع الاخر سال 231 یا 232 ق و بنا به اکثر روایات در مدینه اتفاق افتاده است.

مدت حیات امام به سه دوره تقسیم می گردد: تا چهار سال و چند ماهگی امام (و به قولی تا 13 سالگی) از عمر شریفش در مدینه سر برده، تا 23 سالگی به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا می زیسته (او پدر بزرگوارش امام هادی (ع) در محله عسگر قرارگاه سپاه در شهر سامرا زندگی می کردند و به عسگری لقب یافتند) و تا 29 سالگی یعنی شش سال و اندی پس از رحلت امام دهم (ع) در سامرا ولایت بر امور و پیشوایی بر ستون را بر عهده داشته است.

? موضع علمی و آموزشی امام:

? مواضع علمی او (ع) در پاسخهای قاطع و استوار در مورد شبهه ها و افکار کفر آمیز و بیان کردن حق، باورشان مناظره و گفتگوهای موضوعی و مناقشه ها و بحثهای علمی، و همزمان با آن فعالیتها، کوششهای دیگر از قبیل صادرکردن بیانیه های علمی و ... (بوده است)....

? کندی (ابویوسف یعقوب بن اسحاق) فیلسوف عراقی در زمان امام (ع) پیرامون متناقضات قرآن، کتابی تدوین کرد بوسیله بعضی از منسوبان به حوزه علمی او، با او تماس گرفت و کوشش او را با شکست روبرو کرد وکندی را قانع فرمود که در اشتباه بوده است. کندی توبه کرد اوراق خود را سوزانید.

? موضع نظارت بر پایگاههای مردمی:

? موضع امام (ع) در این زمینه، نظارت بر پایگاههای مردی خود و پشتیبانی از آن پایگاهها و بالابردن درجه آگاهی آنها و مجهز کردن آن با همه اسلوبها و روشهای پایداری و بالابردن به سطح پشتازان متعهد بود. امام غالباً آنان را هشدار می داد تا در دام عباسیان نیفتد ودر مصائب روزگار از نظر اقتصادی و اجتماعی به علت بدبختیها و رفتار بیرحمانه حکام که با آن روبرو می شدند، به آنان کمک می رسانید.....

? برای امام از مناطق گوناگون اسلامی که پایگاههای توده ای او آنجا بود، بوسیله نمایندگان او که در آن مناطق پراکنده بودند اموال بسیار می بردند و امام با دقت بسیار و با روشهای گوناگون می کوشیدند تا آن امر را کاملاً از چشم دولتیان بپوشاند و به نحوی پنهانی عمل کند....

? دولت عباسیان در برابر یاران امام (ع) و در پایگاههایی که پشتیبان او بودند، قاطعانه و بیرحمانه ایستادگی می کرد و برای از میان برداشتن خط مشی و برنامه امام و پراکندن و اداره کردن یاران او کوششهای فراوان بعمل آورد....

موضع امام درمقابل آن کوششها، پندگویی بود که به یاران دلداری می داد و می فرمود: (تهیدست و با ما بودن، بهتر که توانگر بودن و با غیر ما بودن. کشته شدن با ما، بهتر که زنده بودن با دشمن! ما برای هر کس که به ما پناه آورد، پناهگاهیم و برای آن کس که بخواهد به وسیله ما ببیند، نوریم، و آن کس را که به ما پناه آورده، عصمیتم و هر کس که ما را دوست بدارد بحقیقت در بزرگی و مقام با ما است و هر کس که از ما منحرف گردد، جای او در آتش است)

? موضع چهارم آماده کردن مسئله غیبت:

? امام حسن عسکری (ع) به وضوح می دید که اراده الهی برای ایجاد دولت الله بر روی زمین و در برگرفتن همه جهان انسانیت و گرفتن دست مستضعفان در زمین، بر این تعلق گرفته است که فرزندش غیبت کند تا خوف آنان به امنیت خاطر تبدیل گردد و خدای را عبادت کنند و هیچ چیز را شریک او نگیرند.

? فعالیت امام حسن عسکری (ع) و برنامه ریزی او در تحقق بخشیدن هدف مزبور به دو کار مقدماتی نیاز داشت:

1) مخفی کردن مهدی (عج) از چشم مردن و نشان دادن وی فقط به بعضی از خواص.

2) آنکه به هر ترتیب، فکر غیبت را در اذهان و افکار رسوخ دهد و به مردم بفهماند که این مسئولیت اسلامی را باید تحمل کنند و مردم را به این اندیشه و متفرعات آن عادت دهند....

? بیانیه امام حسن عسکری (ع) سه شکل داشت:

الف) ...... بیانیه های کلی و عمومی درباره صفات مهدی (ع) از قبیل: «وقتی قیام کند، در میان مردم با علم خود داوری خواهد کرد مانند داوری داود که از بینه و دلیل پرسشی نمی کرد».

ب ) توجیه و نقد سیاسی در مورد اوضاع موجود، و مقرون کردن آن به اندیشه وجود مهدی (ع) و ضرورت ایجاد دگرگونیها از سوی او و از این قبیل است: «وقتی قائم خروج کند به ویران کردن منابر و جایگاههای خصوصی در مساجد فرمان خواهد داد این جایگاهها به منظور امنیت و محافظت خلیفه از تعدی، و برای افزودن هیبت او در دل دیگران بنا شده است.»

ج ) اعلامیه های کلی برای پایگاهها و اصحابش که در آن، ابعاد اندیشه غیبت برای آنان و ضرورت آمادگی و عمل به آن از ناحیه روانی و اجتماعی توضیح داده شده بود، تا غیبت امام (ع) و جدایی او را از آنان بپذیرند. امام به ابن بابویه نامه ای نوشت و در آن فرمود: «بر تو باد بردباری و انتظار گشایش، پیامبر اکرم (ص) فرمود: برترین عمل امت من انتظار کشیدن گشایش است و شیعه ما پیوسته در اندوه است تا فرزندم ظهورکند........»

3) راه دیگری که امام برای آمادگی غیبت دراذهان مردم انجام داد پنهان نمودن خود و برقراری رابطه با دوستان و طرفداران ازطریق مکاتبه و مراسله بوده است. همچنین نظام و روش وکالتی و وساطتی که امام حسن عسکری (ع) با پایگاههای مردمی خود برگزید، روشی دیگر از روشهای بود که برای فهماندن مسئله غیبت آماده شده بود............




منبع: صداسیما


مجله اینترنتی صبح بخیر ایران

[ سه شنبه 91/12/1 ] [ 11:31 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

کوتاهترین داستان عشقی



کوتاهترین داستان عشقی
روزی مردی از یک دختر پرسید:
آیا با من ازدواج می‌کنی؟
دختر جواب داد: نه
و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد،تمام مسابقات فوتبال را دید و با هرکه دلش خواست رقصید.
 
اصالت بهتر است یا تربیت خانوادگی؟

روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است. و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند. در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.
شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد. در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب ...
این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر. یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر می گردد.


نجار زندگی

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.

پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.

پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.


حکایت وقت رسیدن مرگ

یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...


مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
 
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... 
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !



پیرمرد و بچه ها

یک پیرمرد بازنشسته خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس ها 3 تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند هر چیزی که در خیابان افتاده بود شوت می کردند و سروصدای عجیبی به راه انداختند.


این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود. این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها! شما خیلی بامزه هستید از اینکه می بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید من روزی 1000 تومن به شما می دهم که بیایید اینجا و همین کار را بکنید بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آنکه چند روز بعد پیرمرد به آنها گفت: ببینید بچه ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی توانم روزی 100 تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟


بچه ها با تعجب و ناراحتی گفتند: صد تومن؟! اگه فکر می کنی به خاطر 100 تومن حاضریم این همه بطری و نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم کور خوندی ما نیستیم!

و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.


فرصتی برای خودشناسی

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.

پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمی‌دانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.

روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.

پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟

کشاورز که ترسیده بود گفت:

سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم.
شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.

گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخه‌های زیر پایمان را ببریم ...

چقدر به شاخه‌های زیر پایتان وابسته هستید؟
آیا توانایی‌ها و استعدادهایتان را می‌شناسید؟
آیا هیچگاه جرات ریسک را به خود داده اید؟


ماجرای چوپان و مشاور‎

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد. رانند? آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفشهای Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟


چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.


جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASA روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهواره ای( GPS ) را فعال کند، شد. منطق? چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفح? کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچید? عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.


بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.

چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد؟ مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ گله را برداشتی.


نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش

به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یادآور شوید.


اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.


به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.


در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.



ابراهیم و آتش و گنجشک

نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.

از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...

و خوشا به حال گنجشکان سرفراز
 
چگونه در دنیا مساوات برقرار کنیم
کنفوسیوس با شاگردانش در سفر بود که شنید در دهی? پسر بچه ی بسیار باهوشی زندگی می کند. کنفوسیوس به آن ده رفت تا با او صحبت کند. پسرک مشغول بازی بود.
کنفوسیوس پرسید: " چطور می توانی کمکم کنی تا نابرابری ها را از بین ببرم؟ " 
کودک پرسید: " چرا نابرابری ها را از بین ببریم! اگر کوه ها را صاف کنیم? پرندگان دیگر پناهگاهی ندارند. اگر اعماق رودخانه ها و دریاها را پر کنیم? تمام ماهی ها می میرند. اگر کدخدا همان اختیارات دیوانه را داشته باشد? هیچ کس به حرفش توجه نمی کند. دنیا بسیار بزرگ است? بهتر است با تفاوت هایش به حال خودش بگذاریم
 

[ سه شنبه 91/12/1 ] [ 9:29 صبح ] [ مرتضی قدرتی ]

[ نظرات () ]

<      1   2      
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

www.doostqurani.ir/

دوست قرآنی" href="http://doostqurani.ir/">دوست قرآنی